«وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی وَ لَا اسْتِیجَابٍ لِعَفْوِکَ عَنِّی بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ وَ سُکُونِی إِلَى صِدْقِ وَعْدِکَ وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ»
ایمان؛ محبوب و زینت بخش قلوب
قرآن کریم و مجید الهی پر از آیاتی است که بحث ایمان و مؤمنین در آن تشریح شده است و راجع به ایمان و این که انسان بداند همه کارها براساس ایمان شروع میشود، آیات متعدّدی دارد.
از جمله این آیات، آیه شریفه 7 سوره حجرات است. پروردگار عالم نسبت به مؤمنین میفرماید: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ». خدا ایمان را محبوب شما قرار داد. لذا اگر ایمان محبوب انسانها نباشد و دلهای آنها آراسته به ایمان نباشد، موحّد نمیشوند.
پس ایمان اصل است. اگر ایمان بود، به حقیقت توحیدشناسی به وجود میآید. انسان میداند که ذوالجلال و الاکرام یگانه است، پس همه کارهایش هم یگانه است. تفاوت پروردگار عالم با انسانها و با هر مخلوق پروردگار عالم همین است که اصلاً ذوالجلال و الاکرام یگانه است. لذا همه مطالبش، رحمتش، مغفرتش، صادق الوعد بودنش، کرمش و ... یگانه و استثنائی است. برای همین است که باید ایمان، محبوب دلها و زینت قلوب باشد، تا یگانگی توحید را درک کند.
منشأ ایمان از قلب
اینجاست که باز پروردگار عالم در همین سوره حجرات، آیه 14 راجع به این که آیا هر کسی که بگوید من ایمان دارم، صادق است یا خیر، میفرماید: خیر، این ایمان نیست. از جمله در مورد بحث اعراب بادیهنشین میفرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا». پروردگار عالم میفرماید: عدّهای از این اعراب بادیهنشین پیش شما میآیند و میگویند: ما ایمان آوردیم. حبیب من! «قُلْ» به آنها بگو: «لَمْ تُؤْمِنُوا» شما ایمان نیاوردید. «وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» اگر میخواهید، بگویید ما تسلیم شدیم.
ایمان از قلب نشأت میگیرد و وقتی ایمانی از قلب نشأت گرفت، طبعاً توحیدشناسی را میفهمد و در توحیدشناسی عمدهاش این است که میداند حضرت حق صادقالوعد است و امید به کرم ذوالجلال و الاکرام هم پیدا میکند. لذا موحّدین عالم اینطور هستند.
دلالت شک داشتن، بر ضعف ایمان
پس یکی از خصوصیّات ایمان این است که انسان را در شکّ و شبهه نمیگذارد. آن کسی که در شک و شبهه باشد، معلوم است ایمانش ضعیف است؛ چون اصل حقّ، ایمان است «الإیمانُ أصلُ الحقّ» و خصوصیّت حقّ این است که ما را هدایت میکند. پس وقتی کسی حقّشناس شد، حتماً به هدایت به راه راست رسیده است.
شمشیر و محلّ آزمون مؤمن
چقدر زیبا امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند، پس همه این راهها از حقّ است و اصل حقّ هم از ایمان است. حال، شمشیر ایمان چیست؟ حضرت میفرمایند: «و سَیفُهُ جامعُ الحِلْیَةِ» شمشیر ایمان این است که شما یک آراستگی در باطن و ظاهر خودتان پیدا میکنید و این خصوصیّت اهل ایمان است.
در ادامه بیان میفرمایند: «قَدیمُ العُدَّةِ» ایمان همیشه برای جنگ با دشمن آماده است. کسی که مؤمن است، به واسطه آن حلیهای که دارد، همیشه آماده است. حلیّه او، آن چیزهایی است که انسان را آماده کرده و زیبنده یک انسان همیشه آماده است. مؤمن همیشه مجهّز به علم و آمادگی روحی است «قَدیمُ العُدَّةِ». آنوقت دنیا چه حالتی برایش دارد؟ «الدُّنیا مِضْمارُهُ»؛ دنیا برای او محل آزمون است. یعنی مؤمن در دنیا محک میخورد.
خوف و رجا از دیدگاه اولیاء چیست؟
پس علّت این که انسان به صادق الوعد بودن پروردگار عالم ایمان میآورد، همین بحث ایمان اوست. اگر انسان بخواهد صادق الوعد بودن خدا را درک کند و به واسطه آن آرامش داشته باشد، باید ایمان داشته باشد و إلّا باور نمیکند. چون هر لحظه شیطان با وساوس خودش میآید انسان را فریب میدهد تا به کرم خدا امید نداشته باشد. مگر میشود کسی به کرم پروردگار عالم عالم امید نداشته باشد؟! بله، کسی که ایمانش ضعیف باشد، اینگونه میشود.
ببینید این که انسان باید در خوف و رجا باشد، یک بحث جداست. خوف و رجا از دیدگاه اولیاء یعنی من امید دارم و میدانم خدا بخشنده است، خدا مضاعف میکند، خدا چون کریم است صدای من مذنب را هم مینود و من در سایه آن صادق الوعد بودنش، آرامش دارم «وَ سُکُونِی إِلَى صِدْقِ وَعْدِکَ» که براساس آن ایمان حقیقی هم به اینا مطّلع هستم. امّا من در خوف و رجا هستم؛ یعنی امیدم به این است که این حال را دارم امّا میترسم که نکند از این حال بیرون بیایم و یک موقع این حال من را غافل کند.
البته اگر کسی این حال حقیقی را داشت، دیگر غافل هم نمیشود. خوف از این است که انسان این حال را از دست بدهد. نه خوف از این که من از خدا بترسم که آیا من را میبخشد یا نمیبخشد. مگر میشود از یک طرف امید داشته باشم که خدا من را می بخشد و از یک طرف هم ناامید باشم؟!! خیر، من خوف از این دارم که نکند این حال سکون در صادق الوعد بودن و این حال ثقه بر کرم خدا را از دست بدهم - این یکی از نکات بسیار مهم فوق عرفانی است. من مجبورم گذرا بگویم امّا شما گذرا از آن رد نشوید و در مورد آن تأمّل کنید، فتأمّل فیه جیّداً -
لذا خوف و رجا با آن چیزی که تبین میکردند، زمین تا آسمان متفاوت است. در حقیقت خوف من از این است که نکند این حال ثقه بودن به کرم و آرامش در صادق الوعد بودن پروردگار عالم از دست من برود. رجاء من هم به همین هست.، به این که او صادق الوعد است، به این که او کریم است و من هم پناه بردم و امیدم به همین کرم خداست.
لذا آن کسی که شک کند که خدا میبخشد یا نمیبخشد، مؤمن نیست. او باید بگوید صددرصد خدا میبخشد. البته یک جا بیحیایی من هست که خدایی ناکرده من دارم با اعمالم در صف دشمن میروم که بحث آن جداست. امّا یک موقعی من از روی جهل، هوا و هوس و نفس امّاره کاری کردم؛ یعنی این نفس دون من را بیچاره کرد و با شیطان بیرونی (ابلیس) و ایادیاش دست به دست هم دادند و من را بدبخت کردند - همان « عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ» که قرآن بیان میکند -
لذا در اینجا خوف انسان از این است که نکند این نفس من را بیچاره کند و از بین ببرد؛ یعنی خدا کریم است امّا نکند یک موقعی اعمال من، من را به سمتی ببرد که خدای ناکرده خودم از زیر چتر کرم خدا خارج شوم. نه این که خدا کرمش را بردارد.
چرا مذنب ناامید نیست؟
پس ایمان به پروردگار عالم ما را به توحید میرساند. «وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِرُبُوبِیَّتِک» نفرمود، بلکه «بِتَوْحِیدِکَ» فرمود؛ یعنی تو یگانه هستی و میدانم همه مطابت هم یگانه هست. برای همین من امیدوارم. چون «لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ» پناهم بر ایمان به یکتایی توست و برای همین «لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ» و «سُکُونِی إِلَى صِدْقِ وَعْدِکَ» هست. برای همین میدانم که «وَ لَا اسْتِیجَابٍ لِعَفْوِکَ عَنِّی» من شامل عفو تو نباید باشم امّا ناامید هم نیستم چون امید به کرم تو دارم و تو یگانهای و در همه چیز هم یگانه هستی. این نکته بسیار زیبا و عالی است که باید درونش تأمّل کنیم.
ایمان؛ محبوب قلوب مؤمنین
عرض کردیم مطلبی که خود پروردگار عالم راجع به ایمان بیان میفرماید، این است: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ»؛ خدا ایمان را در قلب انسان محبوب میکند. منشأ ایمان هم همان قلب انسان است که خدا محبّت ایمان را در قلب مؤمنین قرار داده است.
در اینجا میشود یک جمله هم برداشت کرد که این برداشت حسب روایات، برداشت صحیحی است و آن این است: خود حبّ به اشیاء و حبّ به مسائل در وجود انسان هست امّا حبّ به ایمان اگر به وجود آمد، همه حبّهای دیگر را به حاشیه میبرد.
یعنی وقتی دیگر انسان مؤمن شد و ایمان محبوب قلبش شد، عالم و آدم هر طور رفتار کنند، چون او مؤمن است، فقط و فقط آنچه خدا میگوید انجام میدهد، نه آنچه نفس امّاره میگوید و این نکته بسیار مهمّی است.
رشد انسان در بستر ایمان و رسیدن او به مراتب عالی یقین
پس ایمان اصل همه مطالب است. همان ایمانی که امیرالمؤمنین، مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» اگر همه پردهها هم کنار برود، به یقین من امیرالمؤمنین اضافه نمیشود؛ چون خود ایمان انسان را به یقین و حق متّصل میکند. پس اگر انسان با ایمان بود، در آن مراتب عالی یقین هم میتواند قرار بگیرد؛ چون انسان در بستر ایمان رشد میکند.
آنجاست که دیگر برایش مهم نیست معجزه باشد یا خیر.
عبد و اختیار تامّ او!
عبد اگر عبد شود، همه چیز در اختیار اوست. عرض کردیم رسالت نبی مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم در بستر همین عبد بودنش است و من و شما میدانیم و اگر از خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم سؤال کنند که چه چیزی برای شما ارزشمندتر و فضیلت هست؟ میفرمایند: فضیلت من رسالتم نیست، فضیلت من بندگی من هست و اصلاً رسالت و امامت و همه اینها میوههای این بندگی است و اصل همان بندگی است. برای همین در نماز هم میگوییم: «و أشهد أنَّ محمّداً عبده و رسوله» عبد است و رسالت در بستر این بندگی به وجود آمده است. پس معجزه چیز خاصّی نیست.
آن وقت اگر انسان عبد شد، کاری میکند کارستان! «عَبدِی أطِعنِی أجعَلکَ مِثلِی أَو مَثَلی»، همه عالم در اختیار اوست «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»، همه گیتی در اختیار اوست، عرش و فرش در اختیار اوست، همه و همه در اختیار بندگان خداست.
چندین بار عرض کردم، آیتالله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که هفته آینده هم از لحاظ هجری شمسی، سالگرد رحلت این مرد الهی است، ایشان در روز بیست و چهارم برج پنج، سال هفتاد و هفت غریق رحمت الهی شدند - بیان کردند: آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دستشان را تکان دادند و تمام زمین و آسمانها را به این سبک به ما نشان دادند و دیدیم چه خبر هست. پس عبد هر کاری میتواند انجام دهد، میشود امّا اینها برای چیست؟ برای اینکه یک تلنگری بزنند انسان به سمت ایمان برود و إلّا معجزه دیدن، ایمان نیست.
منشأ و بروز ایمان
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) روایت شریفی را به نقل از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند. ایشان میفرمایند: پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به من خطاب کرد: «یَا عَلِیُّ اکْتُبْ» به تعبیری برگه بردار و اینهایی را که به تو میگویم، «فَقُلْتُ مَا أَکْتُبُ» گفتم: چه چیزی را بنویسم؟ «فَقَالَ اکْتُبْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» فرمود: بنویس بسم الله الرحمن الرحیم، «الْإِیمَانُ مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ وَ الْإِسْلَامُ مَا جَرَى عَلَى اللِّسَانِ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمُنَاکَحَة» ایمان آن است که در قلبها جای بگیرد.
ایمان باید درون قلب باشد و این که پروردگار عالم بیان فرمود: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ»، نکته بسیار مهمّی است که ایمان در قلب است؛ یعنی به لسان نمیشود بیان کرد، «الْإِیمَانُ مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ».
حالا این ایمان در چه چیزی دیده میشود؟ اعمالمان «وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ»؛ یعنی اعمال باعث میشود که انسان ببیند راست میگوید، واقعاً مؤمن است، یا مؤمن نیست و یا ایمان به پروردگار عالم دارد یا ندارد.
توطئه اسلام آوردن ظاهری عدّهای از یهودیان شیراز
یک بار گروهی از زرتشتیها در یزد اعلان اسلام کردند و گروهی هم از یهودیهای شیراز با روحانیون خودشان آمدند و اسلام آوردند. این مطلب در تاریخ یهود است و من اینها را مطالعه کردم. در اینجا نکتهای برداشت کردم که چرا اسلام آوردن این دو گروه باید در همان زمان به وجود آمدن فرقه بابیّه باشد. من در مباحث یهودشناسی که در ماه محرّم و صفر داشتیم، عرض کردم که اصلاً ما قائل به این هستیم که هر فتنهای در عالم میشود، زیر سر یهود است.
لذا ششصد نفر از زرتشتیها و حدود سیصد الی چهارصد نفر از یهودیها آمدند به ظاهر اسلام آوردند. امّا شش ماه بعد گروه بابیّه به وجود آمد که بیان شد: بعضیها از مسلمانان به پیامبری باب ایمان آوردند. امّا من مطالعه کردم، دیدم اینهایی که ایمان آوردند، درست همین زرتشتیها و یهودیهای تازه مسلمان شده بودند و إلّا از خود مسلمین هیچکدام به علی محمّد باب ایمان نیاوردند.
میدانید این یعنی چه؟ یعنی این که یهود اینها را پرورش دادند و از اوّل دسیسه بود که شما بیایید اعلان کنید ما مسلمانیم و از آن طرف زرتشتیها هم بگویند ما مسلمانیم. بعد از این بابیّه را به وجود بیاوریم و بگوییم: از خود مسلمانها هم قبول دارند که او پیامبر است. لذا این توطئهای بود که همه اینها زیر دست یهود است.
نفوذ ایمان در قلب
البته الآن بحث من این نیست. بحث ما بحث ایمان هست که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) در این روایت شریف فرمودند: پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «یَا عَلِیُّ اکْتُبْ»، ای علی! بنویس، گفتم: یا رسول الله! چه بنویسم؟ «فَقَالَ اکْتُبْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْإِیمَانُ مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ» ایمان آن است که در قلب، جایگاه دارد. «وقر» به معنی شکافنده بودن و نافذ بودن هم هست. یعنی ایمان، قلب را میشکافد و در قلب انسان نفوذ دارد. به تعبیر دیگر سرسری نیست.
نشان آن هم اعمال انسان است؛ یعنی اعمال انسان دلالت بر این است که راست میگوید مؤمن است.
ایمان آیتالله شیخ فضلالله نوری و حضرت امام(ره) به مسائل غیبی
این جاست که حضرت سیّدالسّاجدین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: من امید دارم و با عمل خودم هم نشان میدهم که پناه آوردم، «وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ»؛ یعنی واقعاً قبول دارم که تو یگانه هستی و این ایمانم باعث شناخت یگانگی توست و همین است که میدانم تویی که یگانهای، میتوانی مرا ببخشی؛ چون تو صادق الوعدی و گفتهای: «اُدْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم» و من خلاف این را نمیبینم.
از وقتی حضرت سلطانالعارفین(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آیتالله العظمی شیخ فضلالله نوری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتند: تو را در تهران به دار میزنند؛ دیگر به این قضیّه ایمان داشتند.
آیتالله سیّد عبدالله بهبهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به ایشان نامه دادند و گفتند: آقا! این بیرق روسها را بالای خانهات بزن. گفتند: من زیر پرچم اینها نمیروم و بعد گفتند: آقا سیّد عبدالله اینها من را به دار میزنند. این نامه در دفتر اسناد انقلاب اسلامی با دستخط خود ایشان موجود است. از کجا میدانستند؟ چون ایمان داشتند.
لذا ایمان این خیلی مهم است. «الْإِیمَانُ مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ» چون ایمان در قلوب جا کرده و نفوذ پیدا کرده است. در انقلاب هم آن زمانی که همه میگفتند معلوم نیست چه بشود، امام (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ما پیروزیم.
خانم حدیدچی (دبّاغ) میگفت: از لبنان به دیدار امام (اعلی اللّه مقامه الشّریف) رفتم و علیرغم موانع، ایشان را دیدم. گفتم: وضع خیلی ناجور است. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: نه، پیروزیم. وقتی بیرون آمدم، با خودم گفتم: ایشان خبر ندارند، یک کنج نشستهاند و در نجف دارند درس میدهند، اصلاً در ماجرا نیستند؛ چون سالهاست امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را از کشور بیرون کردند.
امّا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میدانستند؛ چون آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به ایشان وعده داده بودند که تو پیروز میشوی و امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به این مطلب ایمان داشتند. به این ایمان میگویند؛ یعنی درون قلب نافذ است.